جامعه بیشتر از بازیگر به آدم سالم نیاز دارد 
 

 

علیرضا خمسه از آن دسته کمدین‌هایی است که برای بسیاری خاطره‌ساز بوده است. هنوز هم وقتی تلویزیون آپارتمان شماره 13 و سایر کارهای خمسه را نشان می‌دهد، پای تلویزیون می‌نشینید و نمی‌توانید لذت بازی‌های این کمدین محبوب را از دست بدهید. بازی در «بیست» بود که بعد از سال‌ها توانست سیمرغ بلورین را برای علیرضا خمسه به ارمغان بیاورد. یک بازی متفاوت و جدی و درام از کمدینی که مردم عادت داشتند همیشه آنها را بخنداند. فیلمی که خودش هم در طول مصاحبه از آن به عنوان یکی از فیلم هایش که از همه بیشتر دوست دارد نام می‌برد. در دو سال اخیر هم بازی موفق او در مجموعه تلویزیونی پایتخت هنرنمایی دیگری را از او به نمایش گذاشت و نشان داد که خمسه همیشه متفاوت و تکرارنشدنی است.به گزارش مهر برای مصاحبه با او به آموزشگاه هنری وی رفتیم. جایی که در حدود 6 سال است به آموزش بازیگری می‌پردازد. از پله‌ها بالا می‌روم. وارد سالن آموزشگاه که می‌شوم تصاویری از کارگردانان و بازیگران مطرح و چهره سینمای ایران روی دیوار خودنمایی می‌کند. کنجکاوانه به عکس ها، پوسترها و روزنامه‌های قدیمی از فیلم‌ها نگاه می‌کنم. خود خمسه هنوز در کارگاه و مشغول تدریس است. روی دیوار نام‌هایی نوشته شده‌اند که در همین کارگاه‌های بازیگری شرکت کرده‌اند و بعد وارد دنیای تصویر شده‌اند. نام‌ها و چهره‌هایی که کمتر شناخته شده هستند. صدای علیرضا خمسه از درون اتاق دربسته‌ای به صورت مبهم به گوش می‌رسد. بعضی از جملات را می‌شنوم و بعضی را خیر؛ درباره تخیل سخن می‌گوید. کارگاه بازیگری با کودکان است. همهمه و سروصدایشان بلندتر به گوش می‌رسد. گاهی سکوت می‌شود، گاهی همه می‌خندند. حالا از غده و سرطان می‌گویند. هوس می‌کنم بدانم آن داخل چه خبر است اما باید صبر کنم.... تنها وقتی کارگاه تمام می‌شود و پدرها و مادرها می‌آیند می‌توانم به کارگاه وارد شوم و برخورد خمسه را با والدین می‌بینم. خانواده‌ها از او درمورد فرزندانشان سوال می‌کنند و او درباره هریک توضیحاتی ارائه می‌کند.علیرضا خمسه آرامش زیادی دارد. چهره اش را انگار با لبخند پیوند زده اند، حتی وقتی از تلخی‌ها و ناآرامی‌ها سخن می‌گوید آرام و متبسم حرف می‌زند. وی در این گفت‌وگو از تئاتر درمانی و نقش گروه در شکل گیری شخصیت اجتماعی کودکان و نوجوانان سخن می‌گوید. اینکه نظام‌های آموزشی ما چندان توجهی به بازسازی شخصت‌های نوجوانان نداشته‌اند و شاید حتی بدتر جلوی تخیل و رشد و پیشرفت شخصیت‌ها را گرفته اند.خمسه همچنین از جامعه حال حاضر سخن گفت که این روزها در آن حتی کمدین‌ها هم احساس می‌کنند موتورشان به سختی روشن می‌شود چه برسد به اینکه بخواهند به مردم دیگر انرژی بدهند و آنها را تحت تاثیر قراردهند. از علاقه‌مندان به بازیگری می‌گوید و اینکه چه راهکاری در مقابل آنها می‌گذارد و اینکه چگونه خودش در این حرفه ماند و نظر خانواده اش در آن زمان چه بود و حالا خودش درباره کار دو دخترش چه فکری می‌کند یا چه توصیه‌ای دارد.

در میان هنرجوها بعضی را دیدم که عکس هایشان را روی دیوار زده بودید و وارد کار شده بودند.

هدف ما اینجا بیشتر آموزش و پرورش و در نتیجه زمینه‌های پداگوژیک مورد نظر است تا اینکه بخواهیم هنرجو و بازیگر به سینما تحویل دهیم. یعنی بیشتر روانشناسی و مسائل شخصی مطرح است. به طور مثال بعضی از کودکان و نوجوانانی که به اینجا می‌آیند شخصیت‌های فعال یا برعکس منفعلی دارند. همچنین اعتماد به نفس ندارند یا ممکن است اعتماد به نفس کاذب داشته باشند. بنابراین اینجا براساس روانشناسی نمایش با این هنرجویان کار می‌کنیم تا آنها را به این تعادل اجتماعی برسانیم در عین حال ممکن است به فیلم و سریال هم دعوت شوند که این هدف ثانویه است.

پس به نوعی تئاتر درمانی است؟

بله کارکردهای آموزشی و پرورشی تئاتر مطرح است. درواقع از تئاتر و نمایش برای رسیدن به یک شخصیت مطلوب بهره گرفته می‌شود.

در حال حاضر هدف بیشتر کارگاه‌های بازیگری ما رسیدن به پرده سینماست. چقدر این کار شما در جامعه می‌تواند جایگاه داشته‌باشد؟

به نظرم از این مساله خیلی غفلت شده است. جامعه بیشتر از اینکه به بازیگر نیاز داشته باشد به شخصیت‌های سالم نیاز دارد.

تاکنون پیش آمده که از میان هنرجوها کسی بعد از مدتی مراجعه کند و بگوید چه تغییراتی بعد از این کارگاه‌ها داشته است؟

معمولا خانواده‌ها و ما عادت نداریم وقتی که خوب می‌شویم، مراجعه کنیم و از حال خوب خود بگوییم برای همین پزشک‌ها و روانشناسان بیشتر آمار بیماران را دارند. اینجا هم همینطور است هرکسی حالش خوب است می‌رود و دیگر بازنمی گردد.

من از بیرون در کارگاه صدای کودکان را می‌شنیدم که از خورشید و سیب و غده سرطانی حرف می‌زدند. درباره کلاس امروزتان توضیح می‌دهید؟

یکی از مهم‌ترین کارهای ما پرورش تخیل است. کودکان ما عادت دارند که هرچیزی را به همان شکلی که هست ببینند مثلا سیب، ماشین، توپ، و هر شیء دیگری را به همان صورت که هست، می‌شناسند. همین باعث شده که ذهن کودکان ما به سمت خلاقیت نرود یا اگر هم به این سمت حرکت می‌کرده، جامعه آن را تشویق نکرده است. بنابراین در اینجا تخیل به عنوان زمینه رشد و زمینه تعقل در کودکان مورد توجه است.من هم در کلاس یک توپ را در دست گرفتم و برای اینکه حالا کودکان بتوانند آن را جور دیگری ببینند توپ را گاز می‌زدم و بعد همه آن را یک سیب می‌دیدند یا بالای سرم می‌گرفتم و عرق می‌ریختم یا زیر لباسم می‌گرفتم و آنها حدس می‌زدند که این یک غده سرطانی است که درد هم دارد.یک شیء این قابلیت را دارد که به اشکال و ابزار مختلف تبدیل شود و کودک یاد می‌گیرد که در هر چیزی عناصر تراژیک و خنده دار پیدا کند.

پس باید تخیل موجود در افراد را هدایت کرد.

بله. ما دو نوع تخیل در جامعه داریم. یک نوع تخیل‌های لجام گسیخته که بیماری و سرکوب تخیل هستند و نوع دیگر تخیلی که جهت داده شده است. مثال نوع اول مادری است که کودکش را به خاطر بازی با کفگیر دعوا می‌کند درحالیکه این کفگیر برای کودک می‌تواند هر چیزی باشد و مادر هم باید به بازی او داخل شود.

درباره تاثیر تخیل کتاب‌های بسیاری مخصوصا در غرب نوشته‌شده اما در کشور ما کمتر کار شده است. برای آنکه تخیل به سمت درست حرکت کند چه باید کرد؟

باید پدرها و مادرها را آموزش داد. همچنین باید برای مربیان مهدها و آموزش و پرورش دوره‌هایی گذاشت که به این مسائل توجه کنند. زمانی خود من به مربیان این آموزش‌ها را می‌دادم اما متاسفانه در جامعه ما کارها و آموزش‌های زیربنایی تشویق نمی‌شود. همه به دنبال سود و ضرر خود هستند. اینکه چه کسی چه اتومبیلی دارد یا خانه اش چقدر می‌ارزد یا... اگر آدم‌هایی مثل ما کم نیاورند و بتوانند بمانند و تاثیرگذار باشند این امید هست که به مرور جامعه تغییر کند.

کمدین‌ها شخصیت‌های شادتری نسبت به دیگران دارند. تا به حال پیش آمده که شما هم کم بیاورید؟

فراوان پیش آمده است.

چه زمان‌هایی؟

در زمان‌هایی که با نامهربانی‌ها مواجه می‌شویم.

چطور دوباره خود را احیا و به اصطلاح موتور خود را روشن می‌کنید؟

خیلی سخت است. قبل تر‌ها راحت تر بود. الان گازوئیلی شده است و وقتی خاموش می‌شود چند نفر باید هل بدهند.

تابه‌حال شده آشنایان و فامیل و دوستان از شما بخواهند برای فرزندانشان کاری کنید که بازیگر شوند؟ و اگر شده است چطور به این افراد کمک می‌کنید؟ همان ابتدا آنها را به کار معرفی می‌کنید؟

ابتدا باید به هر کس در هر زمینه‌ای که علاقه‌مند است کمک کرد تا او را از توهم در آوریم. باید آدم‌ها را از رویا دور کرد و پای آنها را داخل واقعیت کشید. یکی از آشنایان من زمانی می‌خواست دامپزشک شود و بعد از او کار سختی در زمینه ارتباط با حیوانات خواسته بودند. کسی که از کودکی تنها رابطه‌ای لطیف با گربه و سگ و این نوع حیوانات دارد حالا به یکباره با خشونتی عجیب و غریب مواجه می‌شود.برای این کار هم هر کسی که علاقه‌مند به بازیگری و سینما باشد ابتدا به او می‌گویم یک روز سر صحنه فیلمبرداری بیاید. وقتی می‌بینند در ظل آفتاب یا در اوج سرما و در سخت‌ترین شرایطی که فقط در پشت صحنه می‌توان دید یک پلان چندین بار به علل مختلفی مثل هماهنگ نبودن کادر فیلم، لنز دوربین و ... تکرار می‌شود تازه با واقعیت‌های این حرفه آشنا می‌شوند. اغلب در این جور مواقع می‌گویند چه کار سختی شما دارید، یک صحنه 30 ثانیه‌ای را 80 بار تکرار کردید! بعد از آن طبیعتا اگر بازهم علاقه‌مند بودند و حاضر بودند این سختی‌ها را تحمل کنند به آنها می‌گویم یک دوره شش ماهه به همین کلاس‌های اموزشی بیایند تا با کم و کیف این کارها و تکنیک‌ها آشنا شوند.البته باید دید که فقط علاقه دارند یا استعداد هم در کنار این علاقه وجود دارد. اکثر این افراد علاقه‌مند هستند. علاقه‌مندانی که در بهترین شکل در بین آنها 10درصد می‌توان یافت که استعداد بازیگری داشته باشند. این یک آمار کلی در همه موسسه‌ها و آموزشگاه‌های خصوصی و آکادمیک است که از هر 10 نفر 9 نفر استعداد ندارند. همین امروز در کلاسی که داشتم یک یا دو نفر مستعد بودند بقیه فقط می‌توانند آموزش ببینند.

و بعد شما به بقیه می‌گویید که استعدادی برای بازیگر شدن ندارید؟

خودشان می‌فهمند. فرض کنید شما وارد دانشکده پزشکی می‌شوید اما به تدریج خودتان می‌فهمید که علاقه‌ای به دست زدن به چاقوی جراحی و دیدن خون و .... ندارید.

برای نسل من این مساله خیلی رواج دارد. فکر می‌کنید چرا تصمیم‌گیری درباره حرفه اینقدر سخت است؟ ابتدا فکر می‌کنیم کاری را دوست داریم و حتی در آن با استعداد هستیم اما بعد به قول شما می‌فهمیم که استعدادش را نداریم.

مشکل در نظام آموزش و پرورش ماست. رسالت اولیه همه نظام‌های آموزشی جهان شناسایی مهارت ها، استعدادها و توانمندی‌های قوای جسمانی و روحی افراد است. دختر من قرار است امسال به دانشگاه برود اما هنوز نمی‌داند چه رشته‌ای باید انتخاب کند. مهندسی، پزشکی، موسیقی، نمی‌داند چه رشته‌ای را باید انتخاب کند چون در مدرسه اگر موسیقی، تئاتر یا هر هنر و کار دیگری داشته اند، تفننی بوده است و نه حرفه ای. اگر تئاتر بازی کرده‌اند به مناسبت‌ها و مراسم‌ها محدود شده و با این هدف نبوده است که شخصیت آنها شناسایی شود.در خارج از ایران یعنی هم در غرب و هم در شرق تئاتر و سینما به عنوان ابزارهای آموزشی تلقی می‌شوند. از سن پنج سالگی که شخصیت کودکان شروع به شکل گیری می‌کند کار آموزش و پرورش هم شروع می‌شود و کودکان با قرارگرفتن در برابر موقعیت‌ها به تدریج علایق و استعدادهایشان کشف می‌شود. اینکه به چه چیزی گرایش دارند. پزشک، دیپلمات، مهندس یا هنرمند و .... می‌شوند. کودکان به صورت دائم در شادی، بازی و فعالیت و کارگاه‌ها به صورت مستقیم آزمایش می‌شوند. یک بار در فرودگاه ژاپن کودکان 6 یا 7 ساله را دیدم که برای آشنا شدن با هواپیما و این فضاها آنها را آورده بودند. یعنی افراد را از همان کودکی وارد جامعه و با فضاهای متفاوت آشنا می‌کنند.

گاهی ما تا میانسالی هم نمی‌دانیم چه می‌خواهیم!

بله نمی‌دانیم چه می‌خواهیم یا حتی چه کسی را می‌خواهیم. یک سال با یک نفر ازدواج می‌کنیم و بعد می‌فهمیم با او تفاهم نداریم. همه اینها به نقص نظام آموزشی ما بازمی گردد.

فکر می‌کنم خانواده هم تاثیر زیادی در روند پیشرفت شما داشته‌اند و اینکه پدر شما معمار بوده اند.

همه اینها تاثیر دارد ولی واقعا قبل از هر چیز باید درباره نظام‌های آموزشی صحبت کنیم.

اما بتهوون و ارشمیدس و افلاطون و ... همه از پدرانی معمولی زاده شدند.

بله من هم همین را می‌خواستم بگویم. ما از پدران معمولی توقع نداریم که آدم‌های بزرگ از خانواده هایشان متولد شود ولی از نظام‌های آموزشی این توقع را داریم که اگر پدر و مادری ارشمیدس تحویل آنها داد، این استعدادها و نوابغ را در جایگاه‌های نامناسب قرار ندهند. مثلا هنرمند را سیاستمدار کنند. آدم‌های بااستعداد زیادی هستند که ظرفیت‌ها و نیروهایشان هرز رفته است چون شناسایی نشده اند. خیلی مهم است که کشف شوید و از کودکی دیگران بفهمند که به طور مثال شما می‌توانید بیزنس کنید و تاجر خوبی شوید. از همان کودکی و رفتارهایی که کودکان نسبت به دیگران از خود بروز می‌دهند، اینها را مشخص می‌کند اما اصلا توجه نمی‌شود یا کودکی که دائم دیگران را می‌خنداند می‌تواند به یک کمدین تبدیل شود اما خانواده اش ممکن است رفتارهای او را سرکوب کنند و به او بگویند دلقک بازی در نیاور. بچه باید مودب باشد. نباید بخندد یا باید متین باشد... مخصوصا اگر دختر باشد بیشتر او را نصیحت می‌کنند. برای همین ما در ایران کمدین زن نداریم چون نه شناسایی می‌شوند و نه حتی بستر رشد و توسعه این کار فراهم می‌شود.

شما چه کرده‌اید برای اینکه استعدادهای دختران خود را شناسایی کنید؟

(می خندد) دختر اولم قربانی عشق من و مادرش شد. اینقدر حواسم به مادرش بود که از او غافل شدم.

چند سال دارند؟

یکی از آنها 18 سال و دیگری 6 سال دارد. اولی امسال کنکور داشت و حالا می‌خواهد وارد دانشگاه شود.

چه رشته‌ای؟

رشته‌ای که خودش دوست دارد موسیقی است اما با توجه به محدودیت‌ها و مسائلی که این حرفه در ایران برای زنان دارد ترجیح می‌دهد که آی‌تی بخواند.

توصیه شما چه بود؟

توصیه عمده من همیشه به او و دیگران این بوده که به ندای درونشان گوش کنند.

پس هیچ گاه سعی نکردید که آنها را ترغیب به کاری کنید یا برعکس منعشان کنید.

خیر. من هیچ گاه نگفته‌ام که مثلا وارد بازیگری بشوند یا نشوند الان هم دختر دوم من تا حدی بازیگری را دوست دارد و گرایش‌های هنری و آرتیستی دارد و من او را منع نمی‌کنم.

خود شما دوست دارید در خانواده یک نفر راه شما را ادامه دهد.

من دوست دارم در خانواده‌ام شخصیت‌های سالم وجود داشته باشند. یک زن با شخصیت سالم می‌تواند خانه دار خوبی باشد اما یک زن با شخصیت ناکامل و نپخته اگر بازیگر خوبی هم باشد شاید فقط برای حرفه‌اش مفید باشد نه برای خانواده. حرفه اهمیتی ندارد. ممکن است شخصی کارگر، کفاش و نانوا با روحیات متعادلی باشد که خیلی بهتر است تا اینکه بازیگری خوب اما پرخاشجو و عصبی باشد.

امروزه حفظ این تعادل بسیار هم سخت است.

بله برای همین هم هست که ما تصمیم گرفته‌ایم مدتی را به جایی غیر از این پایتخت مهاجرت کنیم. مثلا به جنگل‌های شمال برویم و کلبه‌ای در آنجا بزنیم تا دیگر برای موارد جزیی همچون بد رانندگی کردن، توهین نشنویم.

و بعد چطور سعی می‌کنید بمانید و فشارها را تحمل کنید؟

یکی از متدهای روانشناسی این است که شما بتوانید خود را با اطرافتان آداپته کنید یا با موقعیت و جامعه‌ای که در آن هستید منطبق شوید. به طور مثال در جایی که همه در حال سیگار کشیدن هستند، تنها کاری که شما می‌توانید انجام دهید این است که آن جمع را ترک کنید. من اگر در جمع چند نفره کسی سیگار بکشد تذکر می‌دهم اما در جمع ما سینمایی‌ها که گروه‌های 40 و 50 نفره هستیم تنها می‌توان جمع را ترک کرد و نمی‌توانید به همه بگویید سیگار نکشند. خود من زمانی سیگاری شدم و بعد وقتی دیدم فقط ضرر است آن را ترک کردم.یا در مثالی دیگر باید گفت تهرانی که الان در آن زندگی می‌کنیم دود و ترافیک و مشکلات دارد اما نمی‌توان مدیریت شهری را عوض کرد. این توانایی وجود ندارد شما تنها می‌توانید خودتان و زندگی خود را عوض کنید. به خاطر همین هم ما به این نتیجه رسیدیم که ما باید خودمان را عوض کنیم یا به جای دیگری مهاجرت کنیم.

در 13 سالگی چطور فهمیدید به نمایش علاقه‌مندید و بعد هم به طور حرفه‌ای این کار را دنبال کردید؟

من در آن زمان کار نمایش را خیلی دوست داشتم و البته برای من نوعی آرمان گرایی بود. دهه 40 ما کودک بودیم. برنامه‌های تلویزیون را تماشا می‌کردم. آن زمان وقتی می‌دیدم مردم با کمدی شاد هستند و می‌خندند به فیلم‌های کمدی علاقه‌مند شدم و از دیدن کمدی خوشحال می‌شدم. هرچند بعدها فهمیدم که کمدی جدی‌ترین کار جهان است چون شما باید بفهمید و بعد کار کمدی انجام دهید.

خانواده هیچ گاه مانع کار شما نشدند؟

پدرم چون خودش اهل ذوق بود مانع نشد اما مادرم چون خیلی مذهبی بود تا زمانیکه متوجه نشد که بازیگری چیست و چرا می‌خواهم بازیگر شوم مخالف بود اما بعد که فهمید هدف ما خیر است یکی از مشوق‌های کارهایم شد.

زمانی که رفتید پاریس درباره آینده حرفه خود چه فکری می‌کردید؟

همیشه هدف من از انتخاب بازیگری رسیدن به خواسته‌هایم بوده است و اعتقاد و باوری که به اثربخشی اجتماعی کارم
داشته ام. من از طریق کارم که بازیگری کمدی است فکر می‌کردم می‌توانم روی جامعه‌ام تاثیر داشته باشم. فکر می‌کردم می‌توانم با نمایش اشتباهات مردم به شکل کمدی، باعث شوم تا رفتارهای غلط به تدریج تصحیح شوند. بعدها به مرور فهمیدم که این کار یک شاخه گل در بیابان است که به تنهایی جواب نمی‌دهد.همپای برنامه‌های تئاتر و سینما باید نظام‌های آموزشی و تربیتی و خانوادگی هم دچار تحول شوند که این اتفاق نیفتاد و .... به این ترتیب شما کم کم ناامید می‌شوید چون ما آمده‌ایم مردم را عوض کنیم حالا خودمان هم همان کارها را می‌کنیم. در خانواده عصبانی می‌شویم، در رانندگی مثل دیگران از کوره در می‌رویم، در برخورد با رفتارهای غیرمنطقی اشتباه عمل می‌کنیم و بعد می‌بینم که در نهایت مثل بقیه شده‌ایم نه تنها اثر نگذاشته‌ایم که اثر هم گرفته‌ایم.

آرمان