تولد «فرمانآرا» مبارک!
تولد «فرمانآرا» مبارک!
رضا کیانیان . بازیگر
1- سالها پیش وقتی در آمریکا زندگی میکرد و از مدیران یک کمپانی پخش فیلم بود بالاخره تصمیم گرفت آنجا هم فیلم بسازد اما دید آنها انتظار دارند در مورد ایرانی فیلم بسازد که آنها معرفی میکنند نه ایرانی که او میشناسد پس همه امکانات و شغلش را رها کرد تا به کار اصلیاش که کارگردانی است بپردازد. برگشت به ایران و یک فیلمنامه به فارابی داد. پذیرفته نشد. چندین فیلمنامه دیگر هم داد که پذیرفته نشدند. در این مدت برای حضور فیلمهای ایرانی در کشورهای خارجی به فارابی کمک میکرد تا اینکه دوازدهمین فیلمنامه او هم رد شد. اما باز هم ماند. تا اینکه در دوران خدابیامرز «سیفالله داد» به او اجازه دادند تا درباره مرگ خودش فیلم بسازد که شد «بوی کافور، عطر یاس».
2- سالها پیش وقتی «قصههای کیش» ساخته شد و به جشنواره کن رفت چون طرف فرانسوی که میخواست فیلم را بخرد اپیزود «بهرام بیضایی» را دوست نداشت، «ژیل ژاکوب» اپیزود «بهرام بیضایی» را حذف کرد. او بلافاصله نامهای به «ژیل ژاکوب» نوشت در دفاع از «بهرام بیضایی» و از این کارش بهشدت انتقاد کرد که او حق ندارد فیلم را به سلیقه خودش مثله کند.
3- چندین سال پیش «خانهای روی آب» بیدلیل توقیف شد. وقتی رییس دایره قضایی و جمعی از مسوولان ارشاد فیلم را دیدند و او با آیات و روایات از فیلمش دفاع کرد، رییس دایره قضایی با تعجب پرسید: «عجب! شما هم اینها را بلدید؟» و او جواب داد: «ما خیلی ساله که مسلمانیم!»
4- چندسال پیش وقتی خانه سینما را بستند او به نشانه اعتراض همه سیمرغهایش را به ارشاد پس داد و آنها هم به راحتی پس گرفتند و طبق درخواست او نامهای هم دادند که سیمرغها تحویل شدند و او اعلام کرد تا پایان دولت دهم فیلم نخواهد ساخت.
5- در این سالها با اینکه مدتی ممنوعالخروج بود اما بهطور مرتب به معاونت سینمایی قبلی نامههای تند و اعتراضی مینوشت.
6- این اواخر با اینکه حال خوشی نداشت اما وقتی سینماگران به نشانه اعتراض جلو خانه سینما جمع میشدند او هم همیشه حضور داشت.
7- حالا در دولت یازدهم میخواهد فیلم بسازد. همینروزها فیلمش کلید خواهد خورد و فیلمبرداریاش شروع میشود؛ با یک تهیهکننده جوان، یک فیلمنامهنویس جوان و یک فیلمبردار جوان و گروهی از بازیگران تئاتر.
8- فردا سوم بهمنماه تولد اوست. تولد «بهمن فرمانآرا» که اولین فیلم از سهگانه زندگیاش را کلید میزند. تولدش مبارک باشد.
2- سالها پیش وقتی «قصههای کیش» ساخته شد و به جشنواره کن رفت چون طرف فرانسوی که میخواست فیلم را بخرد اپیزود «بهرام بیضایی» را دوست نداشت، «ژیل ژاکوب» اپیزود «بهرام بیضایی» را حذف کرد. او بلافاصله نامهای به «ژیل ژاکوب» نوشت در دفاع از «بهرام بیضایی» و از این کارش بهشدت انتقاد کرد که او حق ندارد فیلم را به سلیقه خودش مثله کند.
3- چندین سال پیش «خانهای روی آب» بیدلیل توقیف شد. وقتی رییس دایره قضایی و جمعی از مسوولان ارشاد فیلم را دیدند و او با آیات و روایات از فیلمش دفاع کرد، رییس دایره قضایی با تعجب پرسید: «عجب! شما هم اینها را بلدید؟» و او جواب داد: «ما خیلی ساله که مسلمانیم!»
4- چندسال پیش وقتی خانه سینما را بستند او به نشانه اعتراض همه سیمرغهایش را به ارشاد پس داد و آنها هم به راحتی پس گرفتند و طبق درخواست او نامهای هم دادند که سیمرغها تحویل شدند و او اعلام کرد تا پایان دولت دهم فیلم نخواهد ساخت.
5- در این سالها با اینکه مدتی ممنوعالخروج بود اما بهطور مرتب به معاونت سینمایی قبلی نامههای تند و اعتراضی مینوشت.
6- این اواخر با اینکه حال خوشی نداشت اما وقتی سینماگران به نشانه اعتراض جلو خانه سینما جمع میشدند او هم همیشه حضور داشت.
7- حالا در دولت یازدهم میخواهد فیلم بسازد. همینروزها فیلمش کلید خواهد خورد و فیلمبرداریاش شروع میشود؛ با یک تهیهکننده جوان، یک فیلمنامهنویس جوان و یک فیلمبردار جوان و گروهی از بازیگران تئاتر.
8- فردا سوم بهمنماه تولد اوست. تولد «بهمن فرمانآرا» که اولین فیلم از سهگانه زندگیاش را کلید میزند. تولدش مبارک باشد.
روایت «بهمن فرمانآرا» از حالوهوای 72سالگیاش:
فرصت کوتاه است اما باشکوه
عسل عباسیان
وجه تسمیه «بهمن فرمانآرا» ماه تولد اوست، دومین ماه زمستان. او فردا در آستانه کلیدزدن هشتمین اثر سینماییاش پس از ششسال به نام «دلم میخواد»، 72ساله میشود. کارگردانی که مرگ را باعث تبلور زندگی میداند از جوانی، پیری و مسیر این سالها گفته که در ادامه میخوانید.
یکی از دوگانههای معروف ادبیات، تقابل تولد و مرگ است؛ مردی میمیرد تا کودکی زاده شود. «فرمانآرا» تولد خودش را در امتداد کدام مرگ میداند؟
امیدوارم تولد من در ادامه هیچ مرگی نباشد چون من نه در ورودم به جهان تصمیمگیرنده بودهام و نه در خروجم تصمیمگیرندهام. بنابراین روز تولدم هم یک روز است مثل بقیه روزها و از نظر من روز تولد، روز خاصی نیست.
زادهشدن شما در «بهمن»ماه و در فصل زمستان چه ویژگی و اهمیتی را در زندگی و شخصیت شما رقم زده؟
شخصیت هر آدم یک مقدار وابسته، ژنتیک است که از پدر و مادر میگیریم و مقداری هم حین بزرگشدن و محیط و شرایط زندگی شکل میگیرد. ماه «بهمن» و فصل «زمستان» ایام خوبی هستند اما از آنجایی که من هیچ نقشی در انتخاب این تاریخ برای تولدم نداشتم، برای من مثل هر ماه و هر فصل دیگری هستند و فکر نمیکنم در من ویژگی خاصی را بهوجود آورده باشند.
کودکی شما چطور گذشت که مسیر امروزتان اینطور رقم خورد؟ چه تصویر زندهای از آنروزها در ذهن شماست؟
ما بچههای دورهای هستیم که اسباببازیمان جز جغجغه و فرفره چیز دیگری نبود. تلویزیون که وجود نداشت. رادیو هم از هفت تا 10شب بود. سینما را هم باید همراه با پدر و مادر میرفتیم آن هم فقط هفتهای یکبار. در نتیجه نسل ما، نسل کتاب است؛ نسل مطالعه و خواندن. یادم میآید از موقعی که میتوانستم بخوانم هیچ شیئی برایم مهمتر از کتاب نبود. همه پولهای عیدیام را کتاب میخریدم. اگر همنسلهای مرا نگاه کنید تقریبا همه همینطورند چون فضای آن زمان، فضای خواندن و مطالعه بود. الان همه چیز با تکنولوژی پیشرفته و بچهها یک جور دیگریاند و نگاهشان به زندگی فرق کرده.
حالا که به مسیر رشد نسل خودتان اشاره کردید، بد نیست اشاره کنیم که متولدین سالهای 18 تا 20 نسل پرفروغی هستند. بهنظرتان چه اتفاقی در طالع این سالها رخ داده که متولدینشان واجد این میزان خلاقیت و تغییردادن دنیا هستند؟ سپانلو، شجریان، آغداشلو، دولتآبادی، کیارستمی، کیمیایی، احمدرضا احمدی، مجابی و خود شما همگی متولد این سالهایید.
فصل خوبی بوده حتما! یا زمینش خوب بوده یا کودی که بهش دادند خیلی حاصلخیز بوده! (با خنده) همین شرایط زمانه حتما مسبب شکلگیری این نسل بوده. هیچوقت نمیتوان توضیح داد که چرا این قدر یکمرتبه متولدین یک برهه از زمان اینگونه شدهاند! اما میبینید که همه این افراد به کمک ادبیات شکل گرفتهاند و ما هم حتما شانس داشتیم که در آن دوره متولد شدیم و روزگارهای خوب و بد و همه جورهاش را هم دیدهایم تا به حال!
معمولا روز تولدتان چطور سپری میشود؟
سعی میکنم بیسروصدا بگذرد. هر 10سال یکبار هم جشن میگیریم. امسال قرار نبوده اتفاقی بیفتد اما پسرم برای شروع فیلم جدیدم از آمریکا راهی تهران است و حالا آمدنش مصادف با روز تولدم شده. بنابراین ممکن است چندتا از دوستان نزدیک دور هم جمع بشویم. درکل اتفاق خاصی لازم نیست. همین که سر پا باشیم کافی است!
نخستین کسی که به شما تولدتان را تبریک میگوید، کیست؟
معمولا همسرم. 45سال است که ما همیشه نفر اولی هستیم که تولدمان را به هم تبریک میگوییم.
بر خلاف تلخی جاری در فیلمهایتان، شما فردی شوخطبعید. این شوخطبعی به اصفهانیبودنتان مربوط است؟
پدر و مادرم اصفهانی بودند. با اینکه نمیدانم ژن طنز از کجا میآید ولی من در خودم، منشأیی جز اصفهانیبودن برایش نمیشناسم!
در ازای 26هزار و چندصد روزی که در این دنیا سپری کردید، بزرگترین دستاورد خودتان را چه چیز میدانید؟
من ایرانی بودم، هستم و خواهم بود. وصلبودنم به این آب و خاک، مهمترین داشته من است. بعد هم بچههایم هستند. بعد هم فیلمهایم که تعدادشان کم است اما همین است که هست! نهایتا فکر میکنم دوامآوردن در برابر این همه نامهربانی و باز هم عشقورزیدن به سینما مهمترین دستاورد من است.
«بهمن فرمانآرا» اولین بار کی متوجه گذر زمان شد و با خودش فکر کرد که اگر نجنبد دیر میشود؟
37ساله بودم، که هی دیدم آخر هفته زود میآید. بعد برای یکی از دوستان نویسندهام که اتفاقا کانادایی هم بود، این موضوع را بازگو کردم. او گفت این اولین علامت این است که تو متوجه گذر زمان شدهای. وقتی که بچهایم دایما فکر میکنیم که وای یکسال چرا تمام نمیشود. الان چشم بهم میزنم و به خودم میآیم و میگویم امسال هم تمام شد! عمر که دیگر دست ما نیست. بگذاریم که برود!
نیمقرن پیش وقتی روزهای 22سالگیتان را سپری میکردید تصویری که از 72سالگی در ذهنتان بود چقدر به واقعیت امروزتان نزدیک است؟
من اصلا فکر نمیکردم به 72سالگی. اتفاقا امروز یک نفر داشت داستانی تعریف میکرد که یک فرد 62 ساله را پیرمرد چروکیده توصیف کرد. بهش گفتم که فلانی! من 72سالهام! یعنی چه که 62ساله را اینطور پیر خطاب میکنی؟! بنابراین در 22سالگی اصلا من فکر 72سالگی را نمیکردم و هر سال، با فکر همان سال خوش بودم.
هرگز خواندن یک کتاب، دیدن یک فیلم، ملاقات با یک فرد یا در کل حادثه خاصی در همه این سالها رقم خورد که مسیر زندگی شما را عوض کند؟
نه. من از اول میخواستم سینماگر باشم. شانسم هم این بود که پدرم بهرغم اینکه کارش بیزینس بود، آنقدر روشن بود که اگر دیگران هم با راه من مخالفت میکردند، بگوید بگذارید کارش را بکند! در کل هم در وزن فعلیام فکر نمیکنم چیزی بتواند بهسادگی مرا از جا تکان بدهد. (با خنده) به نظرم باید از مسیر لذت برد و هر روز زندگی را مثل یک نوشیدنی گوارا مزمزه کرد.
من بهعنوان یک 22ساله، مثل بسیاری دیگر از همسن و سالهایم، وقتی به 72سالگی فکر میکنم میترسم. برایم هیبت خاصی دارد. شما که حالا در این سن و سال هستید، فکر میکنید این سن ترسناک است؟
نه. من فکر میکنم در زندگی فقط باید به لذت مسیر فکر کرد. به قول «شاملو» که میگفت: «فرصت کوتاه بود اما باشکوه.» من هم بیشتر به شکوه این مسیر فکر میکنم. ناخواسته آمدهایم و معلوم نیست چه کسی بعد از ما میآید. فقط باید تمرکز کنیم روی چیزهایی که میخواهیم و سعی کنیم که به آنها برسیم.
و اگر آدمی به دلیل قصور خودش یا جبر زمانه به آنچه که میخواست نرسید، باز هم سنی که شما دارید ترسناک نیست؟
به قول «اسکار وایلد»: وقتی به آرزویت میرسی همان قدر دردناک است که وقتی به آن نمیرسی. حرفش این است که دستیافتن و دستنیافتن به هر دو احساساتی را در ما ایجاد میکنند. لحظه رسیدن به آرزو هم مثل صبح بعد از وصال است، آدمی با خودش فکر میکند حالا دیگر چه؟ پس در هر دو حالت 72سالگی ترسناک نیست.
پیری چقدر دغدغه شماست؟ به پیری بر اساس سن و سال شناسنامه اعتقاد دارید یا پیری را فارغ از سن، جواننبودن روحیه و حال میدانید؟
بدنم ممکن است پیر شده باشد چون آثار فیزیکی گذر سالها پنهانکردنی نیست. نه حاضرم موهایم را رنگ کنم و نه جراحی پلاستیک را دوست دارم. جدا از اینها، دلم 28ساله است. پیری همانطور که گفتید روزی است که حال آدم جوان نباشد، به شناسنامه ربط ندارد.
در سنین جوانی همه تصاویر به لحاظ کیفیت بصری- و نه از نظر معنا و مفهوم-تر و تازهاند. امروز چه اندازه درختها و گلها و کوهها برای شما شبیه تصاویر 15 یا 20سالگیتان هستند؟
طبیعت که همیشه حالوهوای خودش را دارد. برخلاف آنچه عموما فکر میکنیم، دیدن و چگونه دیدن همه اینها دست خود ماست. من جوانهایی میبینم که در سنین 30سالگی از من 72ساله در نگاه به محیط پیرامونشان پیرتر هستند. آینه چشم ما یک وسیله است، چیزی که ما میبینیم باید از دلمان بربیاید. بنابراین کیفیت بصری تصاویر هم، برآمده از همان معنا و حال ماست.
یکی از دوگانههای معروف ادبیات، تقابل تولد و مرگ است؛ مردی میمیرد تا کودکی زاده شود. «فرمانآرا» تولد خودش را در امتداد کدام مرگ میداند؟
امیدوارم تولد من در ادامه هیچ مرگی نباشد چون من نه در ورودم به جهان تصمیمگیرنده بودهام و نه در خروجم تصمیمگیرندهام. بنابراین روز تولدم هم یک روز است مثل بقیه روزها و از نظر من روز تولد، روز خاصی نیست.
زادهشدن شما در «بهمن»ماه و در فصل زمستان چه ویژگی و اهمیتی را در زندگی و شخصیت شما رقم زده؟
شخصیت هر آدم یک مقدار وابسته، ژنتیک است که از پدر و مادر میگیریم و مقداری هم حین بزرگشدن و محیط و شرایط زندگی شکل میگیرد. ماه «بهمن» و فصل «زمستان» ایام خوبی هستند اما از آنجایی که من هیچ نقشی در انتخاب این تاریخ برای تولدم نداشتم، برای من مثل هر ماه و هر فصل دیگری هستند و فکر نمیکنم در من ویژگی خاصی را بهوجود آورده باشند.
کودکی شما چطور گذشت که مسیر امروزتان اینطور رقم خورد؟ چه تصویر زندهای از آنروزها در ذهن شماست؟
ما بچههای دورهای هستیم که اسباببازیمان جز جغجغه و فرفره چیز دیگری نبود. تلویزیون که وجود نداشت. رادیو هم از هفت تا 10شب بود. سینما را هم باید همراه با پدر و مادر میرفتیم آن هم فقط هفتهای یکبار. در نتیجه نسل ما، نسل کتاب است؛ نسل مطالعه و خواندن. یادم میآید از موقعی که میتوانستم بخوانم هیچ شیئی برایم مهمتر از کتاب نبود. همه پولهای عیدیام را کتاب میخریدم. اگر همنسلهای مرا نگاه کنید تقریبا همه همینطورند چون فضای آن زمان، فضای خواندن و مطالعه بود. الان همه چیز با تکنولوژی پیشرفته و بچهها یک جور دیگریاند و نگاهشان به زندگی فرق کرده.
حالا که به مسیر رشد نسل خودتان اشاره کردید، بد نیست اشاره کنیم که متولدین سالهای 18 تا 20 نسل پرفروغی هستند. بهنظرتان چه اتفاقی در طالع این سالها رخ داده که متولدینشان واجد این میزان خلاقیت و تغییردادن دنیا هستند؟ سپانلو، شجریان، آغداشلو، دولتآبادی، کیارستمی، کیمیایی، احمدرضا احمدی، مجابی و خود شما همگی متولد این سالهایید.
فصل خوبی بوده حتما! یا زمینش خوب بوده یا کودی که بهش دادند خیلی حاصلخیز بوده! (با خنده) همین شرایط زمانه حتما مسبب شکلگیری این نسل بوده. هیچوقت نمیتوان توضیح داد که چرا این قدر یکمرتبه متولدین یک برهه از زمان اینگونه شدهاند! اما میبینید که همه این افراد به کمک ادبیات شکل گرفتهاند و ما هم حتما شانس داشتیم که در آن دوره متولد شدیم و روزگارهای خوب و بد و همه جورهاش را هم دیدهایم تا به حال!
معمولا روز تولدتان چطور سپری میشود؟
سعی میکنم بیسروصدا بگذرد. هر 10سال یکبار هم جشن میگیریم. امسال قرار نبوده اتفاقی بیفتد اما پسرم برای شروع فیلم جدیدم از آمریکا راهی تهران است و حالا آمدنش مصادف با روز تولدم شده. بنابراین ممکن است چندتا از دوستان نزدیک دور هم جمع بشویم. درکل اتفاق خاصی لازم نیست. همین که سر پا باشیم کافی است!
نخستین کسی که به شما تولدتان را تبریک میگوید، کیست؟
معمولا همسرم. 45سال است که ما همیشه نفر اولی هستیم که تولدمان را به هم تبریک میگوییم.
بر خلاف تلخی جاری در فیلمهایتان، شما فردی شوخطبعید. این شوخطبعی به اصفهانیبودنتان مربوط است؟
پدر و مادرم اصفهانی بودند. با اینکه نمیدانم ژن طنز از کجا میآید ولی من در خودم، منشأیی جز اصفهانیبودن برایش نمیشناسم!
در ازای 26هزار و چندصد روزی که در این دنیا سپری کردید، بزرگترین دستاورد خودتان را چه چیز میدانید؟
من ایرانی بودم، هستم و خواهم بود. وصلبودنم به این آب و خاک، مهمترین داشته من است. بعد هم بچههایم هستند. بعد هم فیلمهایم که تعدادشان کم است اما همین است که هست! نهایتا فکر میکنم دوامآوردن در برابر این همه نامهربانی و باز هم عشقورزیدن به سینما مهمترین دستاورد من است.
«بهمن فرمانآرا» اولین بار کی متوجه گذر زمان شد و با خودش فکر کرد که اگر نجنبد دیر میشود؟
37ساله بودم، که هی دیدم آخر هفته زود میآید. بعد برای یکی از دوستان نویسندهام که اتفاقا کانادایی هم بود، این موضوع را بازگو کردم. او گفت این اولین علامت این است که تو متوجه گذر زمان شدهای. وقتی که بچهایم دایما فکر میکنیم که وای یکسال چرا تمام نمیشود. الان چشم بهم میزنم و به خودم میآیم و میگویم امسال هم تمام شد! عمر که دیگر دست ما نیست. بگذاریم که برود!
نیمقرن پیش وقتی روزهای 22سالگیتان را سپری میکردید تصویری که از 72سالگی در ذهنتان بود چقدر به واقعیت امروزتان نزدیک است؟
من اصلا فکر نمیکردم به 72سالگی. اتفاقا امروز یک نفر داشت داستانی تعریف میکرد که یک فرد 62 ساله را پیرمرد چروکیده توصیف کرد. بهش گفتم که فلانی! من 72سالهام! یعنی چه که 62ساله را اینطور پیر خطاب میکنی؟! بنابراین در 22سالگی اصلا من فکر 72سالگی را نمیکردم و هر سال، با فکر همان سال خوش بودم.
هرگز خواندن یک کتاب، دیدن یک فیلم، ملاقات با یک فرد یا در کل حادثه خاصی در همه این سالها رقم خورد که مسیر زندگی شما را عوض کند؟
نه. من از اول میخواستم سینماگر باشم. شانسم هم این بود که پدرم بهرغم اینکه کارش بیزینس بود، آنقدر روشن بود که اگر دیگران هم با راه من مخالفت میکردند، بگوید بگذارید کارش را بکند! در کل هم در وزن فعلیام فکر نمیکنم چیزی بتواند بهسادگی مرا از جا تکان بدهد. (با خنده) به نظرم باید از مسیر لذت برد و هر روز زندگی را مثل یک نوشیدنی گوارا مزمزه کرد.
من بهعنوان یک 22ساله، مثل بسیاری دیگر از همسن و سالهایم، وقتی به 72سالگی فکر میکنم میترسم. برایم هیبت خاصی دارد. شما که حالا در این سن و سال هستید، فکر میکنید این سن ترسناک است؟
نه. من فکر میکنم در زندگی فقط باید به لذت مسیر فکر کرد. به قول «شاملو» که میگفت: «فرصت کوتاه بود اما باشکوه.» من هم بیشتر به شکوه این مسیر فکر میکنم. ناخواسته آمدهایم و معلوم نیست چه کسی بعد از ما میآید. فقط باید تمرکز کنیم روی چیزهایی که میخواهیم و سعی کنیم که به آنها برسیم.
و اگر آدمی به دلیل قصور خودش یا جبر زمانه به آنچه که میخواست نرسید، باز هم سنی که شما دارید ترسناک نیست؟
به قول «اسکار وایلد»: وقتی به آرزویت میرسی همان قدر دردناک است که وقتی به آن نمیرسی. حرفش این است که دستیافتن و دستنیافتن به هر دو احساساتی را در ما ایجاد میکنند. لحظه رسیدن به آرزو هم مثل صبح بعد از وصال است، آدمی با خودش فکر میکند حالا دیگر چه؟ پس در هر دو حالت 72سالگی ترسناک نیست.
پیری چقدر دغدغه شماست؟ به پیری بر اساس سن و سال شناسنامه اعتقاد دارید یا پیری را فارغ از سن، جواننبودن روحیه و حال میدانید؟
بدنم ممکن است پیر شده باشد چون آثار فیزیکی گذر سالها پنهانکردنی نیست. نه حاضرم موهایم را رنگ کنم و نه جراحی پلاستیک را دوست دارم. جدا از اینها، دلم 28ساله است. پیری همانطور که گفتید روزی است که حال آدم جوان نباشد، به شناسنامه ربط ندارد.
در سنین جوانی همه تصاویر به لحاظ کیفیت بصری- و نه از نظر معنا و مفهوم-تر و تازهاند. امروز چه اندازه درختها و گلها و کوهها برای شما شبیه تصاویر 15 یا 20سالگیتان هستند؟
طبیعت که همیشه حالوهوای خودش را دارد. برخلاف آنچه عموما فکر میکنیم، دیدن و چگونه دیدن همه اینها دست خود ماست. من جوانهایی میبینم که در سنین 30سالگی از من 72ساله در نگاه به محیط پیرامونشان پیرتر هستند. آینه چشم ما یک وسیله است، چیزی که ما میبینیم باید از دلمان بربیاید. بنابراین کیفیت بصری تصاویر هم، برآمده از همان معنا و حال ماست.
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۲ ساعت توسط س . وکیلی
|